کاتیــــــ ــا | ||
تب دارم هذیان می گویم چشم هایم را برای یک لحظه بیشتر دیدنت باز نگه میدارم می بینی اما ... تمام دلشوره و نگرانی ات را پشت بلورهای ِ یخی ِ چشمانت پنهان کرده ای تمام ِ تلاشت را برای تصادف ِ نکردن ِ دوباره ی ِ نگاهمان می کنی کیفت را روی دوشت تنظیم میکنی شال گردنت را مرتب میکنی و می روی .... و من هنوز تب دارم و هنوز نامت را هذیان می گویم ... در را که پشت سرت می بندی چشم هایم بسته می شوند جای ِ نبودنت که دیدن ندارد .... پشت پلک هایت باید باران شد و بارید بغض شد و ... بفهم که این تب با این داروها قطع شدنی نیست بفهم که داروها را سر ساعت خوردن یا نخوردن فرقی ندارد بفهم که این تب .... هذیان می گویم ... هر شب بین ِ بیداری های ِ بغض آلودم نامت را هذیان می گویم خواب سراب ست به بودنت رنگ می دهد صدا می دهد خنده می دهد اما ... صبح که دوباره با خورشید چشم در چشم می شوی ..... باز تب میکنم و نامت را هذیان می گویم ... ماه نوشت : قرار بود فقط ماه باشی نه این همه دور نه این همه دست نیافتنی ... تب نوشت : تب دارم ... [ سه شنبه 92/10/24 ] [ 11:35 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |